خوابم نمی برد بیداری رخنه کرده است
میانِ مردمک ِچشمانم بادِ پاییز، در راه است
ابرهای ِخیالم را ،باد با خود می برد روی آسمان اقیانوس
ومن احساس می کنم نم نم باران ، میان دو چشمم
شوق باریدن دارد بی غرش ابر
بی هوای سرد ناگاه ، ابرِ خیالم ،باریدن گرفت
چکه چکه
از ابرهایِ تکه تکه رودی جاری شد
روی گونه هایِ خشکم
رودی که آبش به شوری نمک دریا بود
وبه زیبایی رویا و من چشیدم چه شور است!
طعم نبودنت
C†?êmê§ |